نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - چشم سوم
مستند «صبح روز آخر» برداشتی آزاد از سال ها چشم انتظاری مرحومه «فرهنگیس ستار زاده» مادر شهید«مجید بشکوه» است که به کوشش معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر تهیه و منتشر شد.
کد خبر: ۵۷۹۰۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۹

قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
پدر شهید «علیرضا حیدری» نقل می‌کند: «چهار پنج سال بیشتر نداشت. دستش را حمایل صورت می‌کرد و دست و پا شکسته و پس و پیش عبادت‌ها را ادا می‌کرد. اگر غلطش را می‌گفتیم، بهش برمی‌خورد. آقاجون دستش را به نشانه تأیید به پشت علیرضا می‌زد و می‌گفت: پسرم خیلی زود موذن می‌شه.»
کد خبر: ۵۷۸۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

مادر شهید «علیرضا حیدری» نقل می‌کند: «وقتی تو مجلس ختمش خاله کشور گفت: علیرضا هر روز غروب، هم بهش سر می‌زد و هم مایحتاجش رو می‌خرید، تازه فهمیدم چرا غروب‌ها غیبش می‌زد. هنوز هم شب‌های جمعه چشمانی انتظارش را می‌کشند.»
کد خبر: ۵۷۸۶۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

برگی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی»؛
«برای گرفتن گواهی رشد به دادگستری رفتیم. آنجا به من گفتند شما اختلاف سنی‌تان با این آقا خیلی زیاد است مگر شما را به این ازدواج مجبور کرده‌اند؟ ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۷۲۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۶

«سید محسن» را که می‌آورند، خانواده‌اش دور او حلقه می‌زنند و پیکرش را از تابوت درآورده و در آغوش می‌گیرند؛ اما در این میان مادر شهید که نزدیک به 42 سال چشم‌انتظار فرزندش بوده است، حال و هوای دیگری دارد.
کد خبر: ۵۷۴۳۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۰

مادر شهید «رمضانعلی کاشانی‌جباری» نقل می‌کند: «رمضانعلی می‌خواست برود تهران تا از آنجا به منطقه اعزام شود. گفت: این هفته نمیام. جمعه دیگه میام. امان از روز‌هایی که منتظرش بودم و چشم‌به‌راه. جمعه‌ای که گفته بود می‌آید، نیامد و دیگر هم نیامد.»
کد خبر: ۵۷۳۳۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵

فیلم/
در آستانه دور دوم چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری مادر شهید «سعید چشم به راه» اظهار داشت: در خواب دیدم که پسرم تاکید کرد حرف های حاشیه را کنار بگذارید و وظیفه خود را انجام دهید.
کد خبر: ۵۷۱۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲

«قبل از تولد پسرم به دنبال اسم برای او بودیم و چند اسم هم انتخاب کرده بودیم. می‌گفتم: اگر دختر باشد؟ می‌گفت: نه من مطمئنم که پسر است ...» ادامه این خاطره از شهید «علی سیم‌بر» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۲۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

شهید «عین الله عالیشاه» در وصیت نامه خود می‌گوید: «در تربیت فرزندان و نوجوانان انقلابی همت بگمارید، این نهضت را به چشم مادی نگاه نکنید با بعد معنوی و جهانی انقلاب بیندیشید، به جبهه‌های جنگ کمک کنید.»
کد خبر: ۵۷۰۱۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

خواهر شهید «محمدتقی اعرابیان» نقل می‌کند: «مادرم با نقل و شیرینی آمد. سرش می‌ریخت و می‌گفت: خدا رو شکر! خدا داد و خدا گرفت. اشک می‌ریختم و به این پیرزن و پیرمرد نگاه می‌کردم. توی دل گفتم: یا امام زمان! سرباز تو بود، سپردمش به خودت.»
کد خبر: ۵۶۹۲۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۷

«شهید داود ملکی‌محمدپور» بیستم فروردین ۱۳۴۱ در روستای هشت‌آباد از توابع شهرستان آرادان به دنیا آمد. کمک‌حال مادر بود و چشم و چراغ خانه. سال ۱۳۶۳ از طریق بسیج به جزیره مجنون رفت و بیست و پنجم اسفندماه همان سال در عملیات بدر در جزیره مجنون به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۶۵۵۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

در کمتر از یک سال
نشر شاهد دو عنوان از آثار ترجمه شده با موضوع ایثار و شهادت را در مدت کمتر از یکسال به چاپ دوم رساند.
کد خبر: ۵۶۵۱۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰

به کوشش دفتر حمایت و نظارت بر تولید آثار فرهنگی و هنری انجام شد
آثار ترجمه شده به زبان انگلیسی در نشر شاهد با موضوع ایثار و شهادت در مدت کمتر از یکسال به چاپ مجدد رسید.
کد خبر: ۵۶۲۸۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۹

خانواده مدافع حرم شهید الیاس چگینی پس از هشت سال چشم انتظاری با پیکر مطهر این شهید گرانقدر دیدار کردند.
کد خبر: ۵۶۰۲۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۱

تقدیم به مادران و پدران چشم به راه شهدا؛
پروین زرگوش شاعر ایلامی، شعری با عنوان «منو باران و کوچه خیس» در وصف حال مادران و پدران چشم به راه شهدا در اختیار نوید شاهد گذاشته که در ادامه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۵۹۷۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۹

«ماه رمضان بود و هنگام تولدش علی آقا در جبهه بود و امکان حضورش در کنارم نبود، پسرمان که به دنیا آمد به او اطلاع دادند و یک هفته به بعد به مرخصی آمد. این یک هفته برایم به‌اندازه سال‌ها دلتنگی گذشت ...»آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «علی سیم‌بر» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۳۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۷

برگی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی»
«مادربزرگی که بسیار مؤمن و باخدا بود و در طول این مدت به اندازه یک عمر به من محبت کرد و خیلی از مسائل اخلاقی و دینی را به من آموخت. در آن ایام به یاد ندارم شبی سر بر بالین گذاشته باشم و نمازمان را با هم نخوانده باشیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «خسرو وفایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۲۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۲

گیتی احدی خواهر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: مامان موقع اعزام کلی سفارش کرده بود؛ هوای غرب سرده ها. همیشه این ژاکت‌ها تن‌تون باشه تا یه وقت خدای نکرده سرما نخورین. وقتی پیش هم نشستند، متوجّه شدم ژاکت حمید تنش نیست. پرسیدم: «حمید! پس ژاکت تو کو؟ چرا نپوشیدی؟» مامان هم تازه متوجّه شد.
کد خبر: ۵۵۶۵۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۷

حسین محمدی دوست شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: در جمعی بودیم حمید صدایش را صاف کرد و زیرلب گفت: «بامبول داریم.» چشمکی زد و رفت. منظورش را گرفتم. بامبول یکی از اصطلاحات رمزی گروه‌مان بود؛ یعنی این‌که هوا ابری است و غریبه‌ای توی جمع داریم که نمی‌شود درباره‌ی قرارهای دوستانه حرف زد.
کد خبر: ۵۵۶۴۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰

منیژه قریشی مادر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: حمید با دوستانش مهمان ما بودند. پاییز بود و هوا کمی سوز داشت. دوتا لحاف و تشک برای خودمان برداشتم و بقیّه را دادم به آنها. به تعدادشان نبود و نگران بودم سرما بخورند. صدای خنده‌ها و شوخی‌های‌شان تا چند ساعت می‌آمد. حاج‌آقا هم دلش می‌خواست در جمع آن‌ها باشد. می‌گفت: «خوش به حال‌شون که این‌قدر دل‌خوشند.»
کد خبر: ۵۵۶۴۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۳